احوال بابایی
سلام مامانی
خیلی وقته چیزی برات ننوشتم
نمیشدعزیزم
همش استراحت
وبه هیچ عنوان دست و دلم به نوشتن نمیرفت
خیلی نا امید بودم
حالم اصلا خوب نبود
خدا رو شکر اون روزای پراسترس تموم شد
دیگه کم مونده روی ماهتو ببینم
به موقع اش میام و همه ی نا نوشنه ها رو برات مینویسم
چیزی که تو این روزا خیلی منو درگیر خودش کرده حال و احوال بابایی
عجیب غریب شده !!
ترکیبی از شوق و استرس و ترس وهیجان و بی قراری رو میشه تو کارا و رفتارهاش دید
دید ن چنین احوالی شیرینه
نمیدونم چرا ولی این رفتارها رو دوست دارم
مخصوصا روز دوشنبه که دکتر روز بیمارستان و تاریخ دنیا اومدن شما رو مشخص کرد
بعدازاینکه از مطب بیرون اومدیم بابایی همش میپرسید
یعنی میخواد دنیا بیاد
یعنی همه چی تموم میشه
یعنی تورو مبیرن اتاق عمل
من باید چیکارکنم
اون شبی که نیستی من چی کارکنم
کجا برم
یعنی چی میشه
...........
هیجان و استرس رو میشدتو تمام وجودش حس کرد
تواین روزا خیلی بیشتراز قبل دوستش دارم
هر روز که میگذره بیشتر وابسته اش میشم
نمیدونم چی باعثش شده ولی هر لحظه بیشتر بیشتر دوستش دارم
کاش یه اندازه ای بود برای بیان این همه عشق
جالبش اینجاست که من خیلی ارومم
یه ارامش خاصی رو تو خودم احساس میکنم
نه ترس از زایمان
نه ترس اتاق عمل
نه ترس از درد
اتگار کوله باری از تجربه همراه خودم دارم
حسابی خودمو اماده کردم
هر ان میتونم میزبانت باشم کوچولوی من
من دنیارو برات اماده کردم
هر وقت دلت خواست بیا
خیلی ها چشم انتظارت ان