امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
روزشمارعشق ماروزشمارعشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

امیرحسینم اجابت یک دعا

مادرانه1

1392/10/1 3:28
نویسنده : مامان وبابا
326 بازدید
اشتراک گذاری

امشب شب یلدا بود

من والبته شما خونه مامان جون بودیم وبابایی هم تا ساعت١٠پیش بابا حسین بود و بعدش اومد پیش ما

این اخرین شب یلدای من و بابا بود ازسال دیگه شماهم رسما و علنا حضورخواهی داشت

(تو این چند وقت همش به اخرین ها فکر میکنم)

 

این روزای اخر حسابی بی جون و ناتوان شدم

تقریبا جایی تو بدنم نیست که درد نکنه

از بندها انگشتای دستم تاچشم و بدن و پاهام

داغون داغون

تو این مدت همش به تموم شدن بارداریم فکر میکنم

به این که قراره شما دنیا بیای و دیگه تو دل مامان نباشی

راستشو بخوای غصه ام میگیره

بارداری با تمام سختی و استرساش داره تموم میشه و شما قراره بیای بیرون!!!

اونوقت دیگه فقط ماله من نیستی

واین منو ناراحت میکنه

 دلم برای این روزا تنگ میشه

دلم برات تکونات  و وول وول خوردنات تنگ میشه

دلم برای حس خاص مادریه ای که تا الان داشتم تنگ میشه

میدونم دنیا اومدنت و دیدنت و هم خیلی خیلی لذت بخشه ولی من  دلتنگ این روزام

شایدم دلیلش اینه که احساس میکنم شاید دیگه هیچ وقت چنین لحظاتی دوباره تجربه نکنم

با اونکه فکربارداری مجدد رو ندارم ولی ترس اینکه خدا نخواد تامن دوباره بارداربشم(همونطورکه قبلا هم نخواسته بود) رو هم دارم

نمیدونم این هورمونا بامن چیکارکرده ولی حسای خاص و عجیب غریبی دارم

هفته پیش شنبه من اخرین امپول رو زدم

امپولی هر دفعه سرتزریق و دردش کلی ماجرا داشتیم

وقتی بابایی داشت امپول رو میزد بغضم گرفته بود

البته نه برای دردش از اینکه اخرین امپول بود!!!!!!!!!!!

خنده داره و لی همه ی این اخری ها با همه ی سختی هاش وگاها شیرینی هاش باعث میشه

دلم بگیره............

وتنها چیزی که ارومم میکنه انتظاریه که داره به سر میرسه

لحظه دیدن تو

چه قدر این لحظه میتونه لذت بخش باشه

خدایا شکرت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

elham
1 دی 92 8:28
منم بات موافقم روزهای آخر آدم دلش تنگ میشه منم الان دخترم دقیقأ7ماهشه بعد 7ماه هنوزم دلم واسه وقتایی که تو دلم بود و اون تو وول میخورد تنگ میشه-راستی آمپول چی میزنین شما؟