مادری کردن برایت معجزه زندگی من بود /بمون تا هزاران سال برایت مادری کنم
خیلی دلم میخواد برات حرف بزنم
اینقدر حرف نگفته دارم برات
اینقدر بغض نشکفته تو گلوم دارم برات
اینقدر اه نثار هوای این دنیا کردم برات
اینقدر اینقدر......
متن و تصاویر تکمیلی
ادامه مطلب
خیلی دلم میخواد برات حرف بزنم
اینقدر حرف نگفته دارم برات
اینقدر بغض نشکفته تو گلوم دارم برات
اینقدر اه نثار هوای این دنیا کردم برات
اینقدر اینقدر......
نمیدونم چرا نمیتونم برات بنویسم
هربار که میخوام باهات حرف بزنم یه عالمه حرف و جمله های اشفته و بی نظم به ذهنم میرسه
هرچی تلاش میکنم یه نظمی بهشون بدم نمیشه
فکرکنم نتیجه ننوشتن های طولانی مدته
هجوم حرف های نگفته
خیلی زیاده خیلی
خیلی وقته میخوام از حال و روزم برات بنویسم
نه از حال وروز الانم
از حال روز سال پیشم
دلم میخواست از روزهای عید سال قبلم برات بنویسم
دلم میخواست از اخرین روزهایی که تو نبودی و من داغون بودم برات بنویسم
تو این چند وقت همش امروزمو با سال پیش چنین روزی مقایسه میکنم
اون وقت دلم میخواد این جمله ی خدایا شکرت رو هزاران بار فریاد بزنم
نمیدونم چرا هرچی میگم خدایا شکرت دلم سیر نمیشه
هرچی میگم انگار کمه
شکر گزاری برای داشتن یه سری از نعمت ها خیلی کمه
نمیدونم چه جوری سپاس گزار وجودت باشم
نمیدونم چه جوری از خدای خوبم ممنون باشم
هرچی تو بغل میگیرمت و فشارت میدم دلم اروم نمیشه
کمه امیرحسین کمه....
لذت تو اغوش گرفتنت وصف نشدنیه
سال پیش روز مادر وقتی بابایی برام گل و هدیه خرید
بهش گفتم دیگه برام تو چنین روزی هدیه نخر
وقتی خدا نمیخواد من مادر باشم
منم دلم نمیخواد تو این روزازت هدیه بگیرم
نمیخوام شاد باشم
نمیخوام به خودم دروغ بگم
من که مادر نیستم........
ودریغ که ذهن کوچک من توانایی درک قدرت عظیم خدا رو نداشت و تو درچنین لحظاتی تو وجودم خونه کرده بودی و من بی خبر بودم.......
اینجوری تو شدی معجزه زندگی من
تو شدی قدرت خدا و درست نشستی تو قلبم
ومن مادر شدم.......
عاقبت در یک شب از شبهای دور
کودک من پا به دنیا مینهد
آن زمان بر من خدای مهربان
نام شور انگیز مادر مینهد
آن زمان طفل قشنگم بیخیال
در میان بسترش خوابیده است
بوی او چون عطر پاک یاس ها
در مشام جان من پیچیده است
آن زمان دیگر وجودم مو به مو
بسته با هستی طفلم میشود
آن زمان در هر رگ من جای خون
مهر او در تار و پودم میشود
میفشارم پیکرش را در برم
گویمش چشمان خود را باز کن
همچو عشق پاک من جاوید باش
در کنارم زندگی آغاز کن
میگشاید نور چشمم دیدگان
بوسه ها از مهر بر رویش میزنم
گویمش آهسته ای طفل عزیز
میپرستم من ترا مادر منم.
تو این روزا از خوندن این شعر خیلی لذت میبرم
خیلی
یه جورایی دلم حال میاد
پی نوشت:روزمادرو به همه مامانا تبریک میگم
مخصوصا مامان عزیزتر ازترازجونم
پی نوشت2:من مادر شدم مامانم یادته میگفتی تا مادر نشی نمیفهمی
حالا مادرم و خیلی چیزا رو میفهمم
فهمیدن و درک بیشتر" صبر بیشتر هم میخواد
پی نوشت3:از خدا میخوام لذت مادر بودن رو از هیچ بنده ای دریغ نکنه
مادر بودن با همه ی سختی هاش معرکه است...معرکه
پی نوشت4 : ببخشید خیلی بی سر و ته و نامنظمه
اینقدر حرف برای گفتن داشتم که نمیدونستم ازکجا و چه جوری بنویسم
الانم جولوشو گرفتم وگرنه همین جور هجوم کلمات بی سر و ته ه که داره از مغزم فوران میکنه...
عکس(با تبلت) تو زیر زمین خونه ی مامان فاطمه (مامان بابایی) گرفته شده
بابایی خیلی علاقه داره شما رو هر هفته با این ترازوی قدیمی وزن کنه
اونجور که معلومه شما هم بدت نمیاد....