امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
روزشمارعشق ماروزشمارعشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

امیرحسینم اجابت یک دعا

مادردوبخش است ما/در* بی مادری ما ازکنار دراغاز شد

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف  چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است  رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف گاه دلخون توئیم و گاه دلخون پدر  وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف از کنار تو که می آید به خانه ناگهان بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم  غصه تو یک طرف داغ برادر یک طرف مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین  پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم  زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف وای از آن لحظه که باید بنگرم  سر ز روی نیزه افتاده، پیکر یک طرف...
16 فروردين 1393

معوقه!!!!!!!!

من وقتی موهامو اینجوری شونه میکنم به شدت شبیه بابایی میشم اصلا یه وضعی............. سیب از وسط نصف شده هنرنمایی جدید ....... اول خوب نیگا میکنم ازاون نگاه ها که مامانم عاشقشه وبعداستارت کار رو میزنم   بعدش اینجوری میشم     ببخشید پشتم به شماست البته این نتیجه تلاش من برای غلت زدنه   هی به مامانم میگم منو نسپار به این پدرجان ببین چه طور لباس تنم کرده اخه گناه من چیه........   منو این همه خوشبختی محاله   ...
9 فروردين 1393

ماجراهای من و تولد مامان بزرگم

اول کیک تولد رو ببینید........این شکلی بود بگووو خوووووووووووب   بعد برام یه خال هندی گذاشتن مامانم هی میگفت قربون پسر سیاه سوخته ام برم من........   بعد گفتن بیا لپت رو خوشکل کنیم هی انگشت بود که تواین کیک فرومیرفت اونم فقط برای خوشکل کردن من..........   بعد دیدن به هیچ طریقی  دلشون خنک نمیشه منو به این روز دراوردن     اقا تا اخر مجلس من ترس اینو داشتم که به جای کیک اصلی خورده بشم اتفاقه دیگه......... ...
9 فروردين 1393

دخترمن............

مامان من اعتقاد داره من میتونستم دختر باشم اخه مادر من این چه حرفیه این چه کاری با من میکنی   بعد میگه چرا عصبانی میشم چرا دستامو میخورم حالاکه اینطوریه من هردو دستمو میخورم   (این  بده که به خاطر نینی وبلاگ حجم عکس ها رو بایدخیلی کم کنی اینجوری کیفیت عکسا واقعا بد میشه )اقامن اعتراض د ارم ...
19 اسفند 1392