امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
روزشمارعشق ماروزشمارعشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

امیرحسینم اجابت یک دعا

چهارشنبه ای توام با واکسن و تولد4ماهگی

اول همه با هم یه دست وجیغ و هورا...... مامانی چک کن ببین همه حاضرن ؟ همه اومدن؟ اینم کیک هولم نکنید!!!! الان باید چیکارکنم؟؟؟؟ اهان باید شمع ها رو فوت کنم ای بابا هولم نکنید دیگه الان یک دو سه........ هه هه هه همه شمع ها رو خودم فوت کردما نفسم گرفت... من اعتراض دارم تو ماهای زوج  دنیا اومدن من برای چی تولد میگیریداخه نمیگیدمن حال ندارم اول که واکسن میزنید بعدشم یه عالمه قطره بهم میدید همش هم توقع دارید من خندون باشم حالا که پسرخوبی بودم  مامان جونم میشه از اون قسمت توت فرنگی دارش به من بدید ممنون میشم  پی نوشت: من نمیدونم این نی نی وبلاگ چرا سن منو 3روز کمتر نشون مید...
6 ارديبهشت 1393

مادری کردن برایت معجزه زندگی من بود /بمون تا هزاران سال برایت مادری کنم

خیلی دلم میخواد برات حرف بزنم اینقدر حرف نگفته دارم برات اینقدر بغض نشکفته تو گلوم دارم برات اینقدر اه نثار هوای این دنیا کردم برات اینقدر اینقدر...... متن و تصاویر تکمیلی ادامه مطلب   خیلی دلم میخواد برات حرف بزنم اینقدر حرف نگفته دارم برات اینقدر بغض نشکفته تو گلوم دارم برات اینقدر اه نثار هوای این دنیا کردم برات اینقدر اینقدر...... نمیدونم چرا نمیتونم برات بنویسم هربار که میخوام باهات حرف بزنم یه عالمه حرف و جمله های اشفته و بی نظم به ذهنم میرسه هرچی تلاش میکنم یه نظمی بهشون بدم نمیشه فکرکنم نتیجه ننوشتن های طولانی مدته هجوم حرف های نگفته خیلی زیاده خیلی خیلی وقته میخوام از حال و روزم  برات ب...
30 فروردين 1393

من وماهان

این نی نیه  پسر دوست مامانم اقا ماهانه برای اینکه معلوم باشه من چه قدر بندانگشتی موندم مقایسه هیکل من و ماهان رو انجام میدیم البته نه اینکه فکرکنی ماهان نی نی درشت و تپلیه ها ...نه....اون یه نی نی نرماله مشکل منم که قصدبزرگ شدن ندارم ماهان تو این عکس36روزه ومن 3ماه و21 روزه ام خودتون قضاوت کنید ازقدکه تقریبا هم اندازه ایم وزنن هم صحبتشو نکن .....       پی نوشت1:(واقعا سخته از دوتا نی نی شیطون تو این سن وشرایط عکس گرفتن نزدیک25تا عکس گرفتم تو هرعکس یا تکون خوردن یا گریه کردن// پی نوشت2:نکته جالب اینجا بود که امیرحسین از صدای گریه ماهان میترسید و هر وقت ماهان گریه میکرد دیگه نمیشد امیرحسین رو س...
30 فروردين 1393

بغض.......

اونجوری بغض نکن دلم میگیره......     میدونی چرا بغض کردم اخه اینو دوست ندارم     بابام هم برای اینکه از دلم دربیاره اینجوری منو گذاشت تو اغوشی وپتو رو انداخت سرم باهم رفتیم به ریحونا اب بدیم...           ...
30 فروردين 1393

من و چراهای زندگی؟؟؟؟؟

چرا چرا چرا؟؟؟؟؟؟چرا هرچی این پستونک رو میخورم سیر نمیشم؟؟؟   چرا  چرا چرا ؟؟؟؟من دندون ندارم؟؟؟       چرا چر ا چرا ؟؟؟؟چراانیشتین هیچ چیزی برای من نزاشته که کشفش کنم؟؟؟   چراچرا چرا ؟؟؟؟؟چرا به من چلو کباب نمیدن؟؟؟؟       چرا چرا چرا ؟؟؟؟چرا شیر سفیده؟؟؟/   ...
21 فروردين 1393

مادردوبخش است ما/در* بی مادری ما ازکنار دراغاز شد

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف  چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است  رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف گاه دلخون توئیم و گاه دلخون پدر  وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف از کنار تو که می آید به خانه ناگهان بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم  غصه تو یک طرف داغ برادر یک طرف مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین  پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم  زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف وای از آن لحظه که باید بنگرم  سر ز روی نیزه افتاده، پیکر یک طرف...
16 فروردين 1393