مادرانه1
امشب شب یلدا بود من والبته شما خونه مامان جون بودیم وبابایی هم تا ساعت١٠پیش بابا حسین بود و بعدش اومد پیش ما این اخرین شب یلدای من و بابا بود ازسال دیگه شماهم رسما و علنا حضورخواهی داشت (تو این چند وقت همش به اخرین ها فکر میکنم) این روزای اخر حسابی بی جون و ناتوان شدم تقریبا جایی تو بدنم نیست که درد نکنه از بندها انگشتای دستم تاچشم و بدن و پاهام داغون داغون تو این مدت همش به تموم شدن بارداریم فکر میکنم به این که قراره شما دنیا بیای و دیگه تو دل مامان نباشی راستشو بخوای غصه ام میگیره بارداری با تمام سختی و استرساش داره تموم میشه و شما قراره بیای بیرون!!! اونوقت دیگه فقط ماله من نیستی واین منو ناراحت میک...
نویسنده :
مامان وبابا
3:28